یادداشت های مهدی طویرسیاری

یادداشت های روزانه مهدی طویرسیاری

یادداشت های مهدی طویرسیاری

یادداشت های روزانه مهدی طویرسیاری

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

نگاهی بر داستان کوتاه اندوه-اثر آنتوان چخوف

پیام اندوه چخوف چیست؟شاید تنهایی انسان است,تنهایی انسانی که دوست دارد دردش را بگوید,چخوف در اندوه درد
انسان معاصر به زیبایی به تصویر کشانده است,درد تنهایی ورنج هایی که طبقه فرودست جامعه متحمل می شوند,به بیانی اسنپ
شاتی از جامعه ای در ازدحام وگرداب که پر ازآتش های سحرانگیز وهیاهوی خاموش ناشدنی است ومردمی که پیوسته وشتابان
در حال تلاطم اند وبرای همه چیز دائم در شتاب وعجله هستند.
نگاه وادبیات یک طبقه توام با تحکم است وطیقه ای دیگر فرمان بر,مثل آن جا که نظامی تکرار می کند:برو به ویبورسکا!
مگر خوابی؟گفتم برو به ویبورسکا!
یوآن پوتاپف که ظاهرا یک درشکه چی است وازراه حمل مسافر گذران زندگی می کند ,پسرجوانی داشته که هفته پیش بر اثر
بیماری سل درگذشته است.این اندوه برای پدر که یوآن پوتاپف باشد گران تمام می شود.هنگامی که موضوع درگذشت او را با
نظامی در میان می گزارد.یا آن هنگام که درشکه اش در خیابان های شهر کج وکوله راه می رود می توان این اندوه را ملاحظه
کرد!یا آن هنگام که از تاریکی صدایی بلند می شود:شیطان سرت را برگردان پیرسگ مگر می خواهی آدم زیر کنی!
فرم داستان با محتوایش هماهنگی قابل ملاحظه ای دارد,وقتی جوانانی مست از راه می رسند,چون مستند قاعدتا به هم دشنام هم
می دهند,بر سر این که کی کجا بنشیند نزاعی سر می گیرد ونقطه اوج این هژمونی فرم ومحتوی آنجاست که:چون گوژپشت از
همه کوچکتر است باید بایستد.
یا آنجا که گوژپشت می ایستد,پشت گردن درشکه چی می دمد وبا صدای مخصوصی فریاد می کشد:خوب ,هی کن,داداش!عجب
کلاهی داری, همه پترزبورگ بگردی نظیرش پیدا نمی شود!
از این جا مشخص می شود که موقعیت مکانی قصه در شهر سن پترزبورگ است.دومین دسته از مسافران ولگردانی هستند که
برای رسیدن به مقصد عجله دارند!همان طور که نویسنده در سطور ابتدایی داستان فضای شهر راتصویر می کند فضای حاکم
بر شهر فضای بی رحمی و خفقان است و نفیر استبداد خفقانی سیاه را در روح سرد پترزبورگ دمیده است.
یوآن بی تفاوت به برف هایی که بر سرش می نشیند در انتظار کسی است که اندوه حاصل از درگذشت پسر را با او در میان
بگذارد , به توهین های عابران مغرور ومسافران بی رحم عادت کرده است ,طوری که آن جا که باید از این همه شقاوت
وخودخواهی به خشم آید می خندد.
هنر اصلی چخوف در اندوه ارائه عینی وبی طرفانه روایت و پرهیز از احساسی شدن واحساساتی نوشتن است.در هیچ یک از
صحنه ها وکنش های داستان این حس به خواننده القا نمی شود که فرضا بر این صحنه اهمیتی ساختگی افزوده شده وبه عمد
تاکیدی خاص بر آن افزوده شده است تا بر مخاطب تلقی خاصی را القا نماید.
سبک روایی داستان مبتنی بر رئالیسم است ,روایت نویسنده در این داستان عینی است ونویسنده با استفاده از مقدمه ای کوتاه
وارد داستان شده است همین مقدمه کوتاه که به منزله دروازه به ورود به باغ رویدادهای داستان است.ایجاز وکوتاهی دیالوگ
در جهت غنای فرم داستان به کار رفته است.در یک سو تضاد طبقاتی ودر سویی دیگر خفقان حاکم بر شهر به تصویر کشیده
شده است.نظامیان خشمناک وخودسر همه شهر را در سیطره پادگان هایشان می یابند ودر همین نزدیاندوکی ها یوآن سورتچی تا
حدی که انسانی ممکن است تا شود خم شده است.اسبی که از گاوآهنش ومزرعه ای که بدان عادت کرده است جدامی شودتا در
تا در ازدحامی که پر از گرداب وهیاهوهای خاموش ناشدنی است رهاشود وبه فکر فرو رود ولابد صاحبش.....
اندوه یوآن اندوه جهان است,اندوهی بس گران که اگر سینه او را بشکافند وآن اندوه طاقت فرسا را از قلبش بیرون بکشند شاید
سراسر جهان را فرا گیرد اما افسوس که نمایان نیست وخود را طوری در حفره ای کوچک پنهان ساخته که در طول روز با
چراغ هم نمی توان او را یافت.
صحبت کردن با دربان وزندان بان که خود کارگزاران اندوه اند به همان اندازه عبث وبیهوده است که سفره دل را نزد نظامیان
وولگردان وبی تفاوتان بازکردن..
یک هفته پس از درگذشتن فرزند ودر حالی که در آن اتق که فرسوده وکنار بخاری کثیف وسیاه درشکه جوان همکارش هم
حوصله شنیدن اندوه یوان را ندارد ببالاخره اندوه خویش را با اسبش در میان می گذارد واین پایان سحر انگیز وجادویی در واقع
اوج داستان است.اندوه خود را به که گویم؟

خدا بامن است

نیمه شبی است از هزاره دوم عشق؛ و ما مرشدی نداریم، جز ماه .
او هر شب بر منبر آسمان بالا می رود و هزار ستاره مریدش است.
ماه مرشد سخن نمی گوید، می تابد؛ و کدام مرشد جز اوست که جای گفتن، بتابد!؟…
خاموشی، پند ماه مرشد ماست و نور، نور ذکر اوست. خوابیدن پای صحبت ماه مرشد حرام است.
ماه مرشد اما می گوید:
خوابتان مباح ترین کار جهان خواهد بود، اگر در آغوش خدا بخوابید. آن گاه بر شما چنان خواهم تابید که خوابتان ، بیداری شود و شب تان، روز.
ماه مرشد می گوید:
خدا هر شب شما را در آغوش می گیرد. اما کاش شبی نیز شما او را در آغوش می گرفتید تا آغوشتان گشاده می شد آن قدر که ستارگان به جای آنکه در سینه آسمان بتپند، در سینه شما می تپیدند.
دیشب ستاره ای می گفت:
اگر به مجلس ماه مرشد آمدید، هدیه، آهی بیاورید. آه شما عطر و عود مجلس ماه مرشد است.
ستاره می گفت:
اگر به خانه ماه مرشد آمدید، دعایی بیاورید. زیرا که هر دعا چراغی است و این همه چراغ که در آسمان روشن است، دعای بندگان خداست.
امشب نیز مجلس ماه مرشد برپاست. آسمان صاف است و نه غریبه ای و نه ابری. همه محرم اند، هم تو و هم درخت و هم دریا. وعظ ماه مرشد تا سحر ادامه خواهد داشت تا صبح که او آسمان را به شیخ آفتاب خواهد بسپارد.
به مجلس ماه مرشد بیا، مجلس ماه مرشد را عشق است.
عرفان نظرآهاری